هری هرگز چنین مکان عجیب و غریبی را تصور نمی کرد. هزاران و هزاران شمع روشن شده در چهار میز بلند، که در آن بقیه دانشجویان نشسته بودند، روشن شد. این جداول با صفحات طلایی پر زرق و برق و گلوله گذاشته شد. در بالای سالن یک میز بلند دیگر بود که معلمان نشسته بودند. پروفسور مک گونگال سالهای اول را در اینجا رهبری کرد، به طوری که آنها در یک خط با دانشجویان دیگر با معلمان پشت سر آنها ایستادند. صدها چهره خیره به آنها مانند فانوس های خفیف در نور شمع سوسو زدند. در میان دانش آموزان اینجا و آنجا قرار داده شده است، ارواح نقاشی غبارآلود را درخشیدند. هری به طور عمده برای جلوگیری از چشم های خیره مانده به بالا نگاه کرد و یک سقف سیاه و سفید باریک با ستاره ها را دید. هرمیون زمزمه اش را شنید: "این به نظر می رسد که بیرون از آسمان است. در مورد آن در هاگوارتز، تاریخچه خواندن.
سخت بود اعتقاد بر این بود که سقف وجود دارد در همه جا وجود دارد و سالن بزرگ به سادگی به آسمانها باز نشده است.
هری به سرعت به عقب نگاه کرد، پروفسور مک گونگال به طور مداوم مدفوع چهار پا را در مقابل اولین سالها قرار داد. در بالای مدفوع او کلاه جادوگر اشاره کرد. این کلاه پاک شده و خراشیده و بسیار کثیف است. عمه پتونیا آن را در خانه نمی گذاشت.
شاید آنها مجبور بودند که از خرگوش بیرون بیایند، هری به طرز وحشیانه فکر کرد، که به نظر می رسید نوعی از چیزها بود - متوجه شد که هر کس در سالن در حال تماشای کلاه بود، او نیز به آن نگاه کرد. چند ثانیه سکوت کامل بود. سپس کلاه twitched. یک پاره شدن در نزدیکی مچ دست مانند یک دهان باز شد و کلاه شروع به آواز خواندن کرد:
"آه، ممکنه فکر نکنی من خیلی خوشگلم
اما بر آنچه که می بینید قضاوت نکن
من خودم می خورم اگر بتوانید پیدا کنید
کلاه هوشمندانه تر از من.
شما می توانید بولدوزر خود را سیاه و سفید نگه دارید،
کلاه بالا شما براق و بلند،
برای من چمدان دسته بندی هاگوارتز است
و من می توانم آنها را تمام کنم
هیچ چیز پنهانی در سر شما وجود ندارد
کلاه مرتب سازی نمیتواند ببیند
بنابراین من را امتحان کنید و به شما بگویم
کجا باید باشم
درباره این سایت